عید آمد و خود را نتکاندیم
دلی غبار زده و تارهایی عنکبوتی که هر بند آن به بندی از این دنیا بند است و هر بار که یکی از أنها تکان می خورد مرا به شکاری که در دام نفسا نیاتم افتاده به سوی خود می خواند.
بار الها ! مرا از هفت سین سفره دلم سوء عمل و سوء فعلم وسوء . . . . . برهان ! و آن را در هفت چشمه از آب کوثرت بشوی از کینه ها وعداوتها وجهل و شقاوتها و جمود که از جنود تو نیست ! و روی ریسمان و بند بنده های صالحت در زیر تابش خورشید درخشان رحمانیتت تطهیر نما !
یا لطیف ! کمک کن تا لطا فت بهار و تجلی جمالت را از بهار زمینت درک نمایم که وقتی روحت را دوباره به زمین مرده می دمی و زنده می کنی وخفتگان نبات و جماد را به قیام می خوانی قیامت دوباره تو را شاهد باشم . و در این قیامت قیام به تمام قامت ذرات هستی و اقتدا به صلوه آنها که :
الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ
از محول الحول والاحوال بهترین حال را برایتان ارزومندم.