... پینه به پیشانیشان بود؛ پینه! وضو می گرفتند و به قصد قربت به جنگ روح دین می رفتند. از دین پوشالی بیش برایشان نمانده بود. و آن شد که خار صحرا تنها مونس یتیمان گشت. تاریکی شب همدم ناله های بی پایان زینب بود و یاد یک جمله که خواهر در نماز شبت حسین را دعا کن. نمازی که کم کم نشسته خوان مباد روزی که ما نیز آنقدر راه را گم کرده باشیم تا از یار بمانیم. نه پینه پیشانی ملاک تقواست نه با علی در بدر بودن شرط درستی عمل و صداقت. مباد روزی که ما نیز بی باکانه اما این بار نه با شمشیر که با تیغ قلم پیکر دین را پاره پاره کنیم. مباد روزی که عایشه ها جلودار راه شوند و اباذرها روانه دیار غربت. مباد روزی که پهلوی حقیقت در لا به لای دیوار و درب و کوچه های غربتی که به دست خویش ساخته ایم گرفتار آید و علی دست بسته در میدان.
تاریخ نه برای افسوس و ضجه که برای عبرت است. کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا. و ما در کدام صف ایستاده ایم؟ در سپاه حسینیم یا نه به قصد غربت به روی او شمشیر کشیده ایم و نمی دانیم چه می کنیم؟
یارب نگاه خسته مان را دریاب. عاقبت محرم از راه رسید و فرصتی شد تا باز چون مولامان خون گریه کنیم. یارب حلاوت نام و یاد حسین را در سینه ی مان ثبت کن آنگونه که جز او را راهی در وی نباشد. آنجا که حقایق مشکک می شوند یاریمان کن. قلبمان را خانه اربابمان ساز و خونمان را نثارش گردان.
محرم آمد، بوی سیب، بیرق، پیراهن سیاه و نمک اشک بر حسین... و ای کاش محرم این درگاه شویم.
کاش...